سونیاسونیا، تا این لحظه: 17 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

سونیای مادر

دخترای گلم

دوستون دارم یه عالمه یه عالمه خیلی کمه ماچ ماچ دخترای نازم   برای شماها مینویسم فرشته های مهربانم تا بدونید چقدر برام عزیزید   ...
1 تير 1391

باربی،کیتی

سونیا  باربی رو خیلی دوست داره و اتاقش پر از برچسب باربیه   عزیز دل مامانی عاشق کیتی هستش هرچی که عکس کیتی روش باشه حتما میخواد براش بخریم    قربونت برم.        ...
1 تير 1391

آلبوم عکس

  بقیه عکسها در ادامه مطلب   قربون چشات برم من قند عسلم سه ماهگی سارا خانم شب یلدای ١٣٩٠         ...
1 تير 1391

ساندویچ

یه شب خودم ، محمدمهدی ،امیرفرهاد ،امیرعباس و امیرحسین  با دایی ساسان به ساندویچی رفتیم و دایی برای همه ساندویچ خرید و توی پارک خوردیم خیلی خوش گذشت هر وقت میریم خونه مادرجون دایی که باشه برنامه ساندویچ خورون داریم     ...
30 خرداد 1391

به دفتر خاطرات سونیای گلم خوش آمدید

برای دخترم سونیا جان......   دختر عزیزم: سونیا این وبلاگ رو برایت باز کردم تا لحظه های خوش عاشقیمان را برایت بنویسم............... بنویسم تا بدانی که چقدر برایم عزیز هستی با وجود تو من و بابا ضرغام و خواهر سارا معنی عشق رو فهمیدیم........... همیشه دوستت دارم و دستهای کوچکت را در دستانم میگیرم    عزیزم این گلها رو تقدیم می کنم به تو که وقتی این وبلاگو می خوانی بدونی که مامان چقدر تو رو دوست داره و برات آرزوی خوشبختی می کنه بدونی که تنها دغدغه من دوری از تو وقتی که سر کار هستم . تو بهترین و زیباترین موجودی هستی که در اعماق قلبم ستایشت می کنم افکارم تو هستی همیشه برای...
22 خرداد 1391

آرزوهای سونیا جان

سلام به فندق مامان ، قربونت برم ،انشاء الله که حالت خوب باشه گل مامانی   سونیا خانم دوست داره وقتی بزرگ شددکتر داروساز بشه     سونیا دوست داره وقتی بزرگ شد توی یک قصر بزرگ زندگی کنه و یه ماشین قرمز بخره       ...
22 خرداد 1391

فرشته های زمینی سونیا و سارا

کاش می شد دیوارها و حصارها را شکست و مسافتها را در هم کوبید یا زمان را نگه داشت تا به شما ها رسید. دخترای عسلی من کاش هم اکنون در آغوشم بودین می فشردمتون و صورت زیبا و معصومتون را می بوسیدم و  با آن چشمان قشنگتون که به صورتم خیره می شدین و لبخند می زدین یا لج بازی می کردین ، مهم نبود    مهم تر آنکه کنارتون بودم و احساس تنهایی نمی کردین اگر می دانستید هم اکنون که پشت میز محل کارم نشسته ام دلم چقدر برایتان پر می زند ولی تا کی این روزها ادامه دارد نمی دانم ناشکری نمی کنم هر چه صلاح است همان را از خدا می خواهم لابد اینگونه بهتر است برای ما.     فقط آرزوی سلام...
22 خرداد 1391